در خیالی به بلندای امید حیله ای بود و فریب رفتن و جستن آن نام سپید که به چشم منو تو یک کبوتر شد و بر بام پرید شرح آزادی انسان افسوس در همه شهر و دیار از سر بستن پرهائی بود که ز قلب منو تو می ر وئید دل ما زندانی ست بر دل عاشق ما بالی نیست دست ویران گر این عصر جدید بندها بر دل عشاق کشید روح آزادهء ما رفت بباد آدمی بی دل و بی عشق دریغ همه آن رشتهء پیوند برید قرن آزادی انسان افسوس عشق را از همه دلها دزدید ما به بیگانه شدن خو کردیم روح ما در خود و در خویش خزید و جدا بودن ما تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید و کنون آزادیم آه آری آزاد تا در این قرن تمدن همگی یکه باشیم و غریب و هر آن دل که پری باز نمود یا که در عشق طپید قفسی بیش ندید بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست که غم خویش نداشت غرقه در خویش نبود از من خویش رهید و به آن گلشن پیوند ز عشق همچو خورشید دمید سبزی عاطفه را رنگی داد به سحرگاه محبت تابید تا به همراه دل عاشق ما به همان گرمی دیروز رسید به همان شعله ی عشق و به آن پیوندی ، که به آئین وجود معنی بودن داد و دگر باره به عشق گرمی و لذت هستی بخشید
من دچار خفقانم... من به تنگ آمده ام از همه چیز من به دنبال فضائی می گردم که در آنجا نفسی تازه کنم می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد چاره ی درد مرا باید این داد کند از شما خفته ی چند چه کسی می آید با من فریاد کند من دچار خفقانم بار دیگر در کشوری که سرانش ادعای آزادی وعدالت دارند فیلتر شدم دوست داشتی لینکم رو اصلاح کن
خزان هم می رود آرام و اهسته بهارِ دیگری از راه می آید چه فرقی می کند حالا؟ مگر مفتاح می آید؟ چه فرقی می کند غم را...به سرما یاکه در گرما؟ که من برگیرم از سرما ...بساط هق هق و غم را؟ مخالف می زند سازم . جهان را زین تفاوت ها؟؟؟ خوشم آید رها باشم!!! ..ز دنیا از تعادل ها وجودم را چه فرقی می کند در گردش هستی؟ نمی خواهم جدا باشم به آنی از سرِ مستی رها کردم من این دنیا .که باشد محفل رندان چه خوش باشد رها بودن ..ازین دیوار و این زندان ولی در جنگِ با ظالم رخم را بر نمی تابم از امشب تا طلوع حق .دمی را من نمی خوابم و من تنها نمیباشم که بسیاریم ...بسیاریم جدا از جنس و از مذهب .. امیدی مشترک داریم وباردیگر دژخیمان زمان دست به فیلتر کردن زدند دوست داشتی اصلاحم کن
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
در خیالی به بلندای امید
حیله ای بود و فریب
رفتن و جستن آن نام سپید
که به چشم منو تو
یک کبوتر شد و بر بام پرید
شرح آزادی انسان افسوس
در همه شهر و دیار
از سر بستن پرهائی بود
که ز قلب منو تو می ر وئید
دل ما زندانی ست
بر دل عاشق ما بالی نیست
دست ویران گر این عصر جدید
بندها بر دل عشاق کشید
روح آزادهء ما رفت بباد
آدمی بی دل و بی عشق دریغ
همه آن رشتهء پیوند برید
قرن آزادی انسان افسوس
عشق را از همه دلها دزدید
ما به بیگانه شدن خو کردیم
روح ما در خود و در خویش خزید
و جدا بودن ما
تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید
و کنون آزادیم
آه آری آزاد
تا در این قرن تمدن همگی
یکه باشیم و غریب
و هر آن دل که پری باز نمود
یا که در عشق طپید
قفسی بیش ندید
بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست
که غم خویش نداشت
غرقه در خویش نبود
از من خویش رهید
و به آن گلشن پیوند ز عشق
همچو خورشید دمید
سبزی عاطفه را رنگی داد
به سحرگاه محبت تابید
تا به همراه دل عاشق ما
به همان گرمی دیروز رسید
به همان شعله ی عشق
و به آن پیوندی ، که به آئین وجود
معنی بودن داد
و دگر باره به عشق
گرمی و لذت هستی بخشید
سبز باشی رفیق
سلام
خدا را از یاد نبریم .
سربلند باشید !!!
من دچار خفقانم...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
من به دنبال فضائی می گردم
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند
من دچار خفقانم
بار دیگر در کشوری که سرانش ادعای آزادی وعدالت دارند فیلتر شدم دوست داشتی لینکم رو اصلاح کن
خزان هم می رود آرام و اهسته بهارِ دیگری از راه می آید
چه فرقی می کند حالا؟ مگر مفتاح می آید؟
چه فرقی می کند غم را...به سرما یاکه در گرما؟
که من برگیرم از سرما ...بساط هق هق و غم را؟
مخالف می زند سازم . جهان را زین تفاوت ها؟؟؟
خوشم آید رها باشم!!! ..ز دنیا از تعادل ها
وجودم را چه فرقی می کند در گردش هستی؟
نمی خواهم جدا باشم به آنی از سرِ مستی
رها کردم من این دنیا .که باشد محفل رندان
چه خوش باشد رها بودن ..ازین دیوار و این زندان
ولی در جنگِ با ظالم رخم را بر نمی تابم
از امشب تا طلوع حق .دمی را من نمی خوابم
و من تنها نمیباشم که بسیاریم ...بسیاریم
جدا از جنس و از مذهب .. امیدی مشترک داریم
وباردیگر دژخیمان زمان دست به فیلتر کردن زدند دوست داشتی اصلاحم کن